طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
سعید جان ، عاشقانه هایی که برایت می نویسم مثل آن چای هایی هستند که خورده نمی شوند ، یخ می کنند و باید دور ریخت ...فنجانت را بده دوباره پر کنم …
حالی مگه چه چیزه مهمی شکست؟ - سقف آسمان؟ - دل عاشق؟ - صبر تو؟ - یا من - تو ؟ اینه که مهم نیست... مهم اینه که دیگه نیست... عادت کن به تغییرات از هورمونی گرفته تا اجتماعی گونه !!! دیدی چیزه مهمی نبود...حتی صداش هم در نیومد! دور و برت رو نگاه کن؟ حتی بویی هم ازش نمیاد! پس آروم باش... مسلط و استوار... با شش دانگ صدایت روبروی شیر سنگی فریاد بزن: شکستنی عمرش کوتاهه... و بعدش اگه دلت خواست یه کم بغض کن... همین و همین
آدمها ترک کردن را دوست دارند ، سرشان را با افتخار بالا میگیرند و میگویند ترک کردم (سیگار را ، نت را ، خانه را ، دوستانم را ، معشوقم را و ...) اما هیچ کس ترک شدن را دوست ندارد، سرشان را پایین میندازند و با همهی غم وجودشان میگویند ترکم کردند ( دوستانم ، خانوادهام ، عشقم و ...) میبینی؟ ما همان آدمهای هستیم که ترک میکنیم اما وقتی کسی ترکمان میکند طوریکه گویا دنیا به آخر رسیده باشد بغض گلویمان را می گیرد !!!..
تو زندگی روزا و شبای سخت زیادن اما ما نباید زیاد جدی بگیریمشون! چون میگذرند....دیشب هم شبی بود و گذشت....
گورستان با تمام سکوتش می گوید:سخت نگیر زندگی ارزش یک ثانیه اندوه را ندارد...
بیا از قلمرو ات دفاع کن
دارند
فتح ام می کنند
این غمها
این ترس ها
و این احساس لعنتی . . .
به سرنوشت بگویید...
اسباب بازی هایت بی جان نیستند...
آدمند...
می شکنند...
آرام تر...!
غصه نخور؛
کنار آمده ام با نبودنت
خیلی که دلم بگیرد گریه میکنم
دچار مرگ عاطفی شده ام ...
متقاضی باشد ، زندگی ام را اهدا میکنم ... !
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این ...
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که...
اطرافیانت بهت بگن:
اگه ...دوستت داشت نمیرفت...!!!
سعید جان ، عاشقانه هایی که برایت می نویسم مثل آن چای هایی هستند که خورده نمی شوند ، یخ می کنند و باید دور ریخت ...فنجانت را بده دوباره پر کنم …
حالی مگه چه چیزه مهمی شکست؟
- سقف آسمان؟
- دل عاشق؟
- صبر تو؟
- یا من
- تو ؟
اینه که مهم نیست... مهم اینه که دیگه نیست...
عادت کن به تغییرات از هورمونی گرفته تا اجتماعی گونه !!!
دیدی چیزه مهمی نبود...حتی صداش هم در نیومد!
دور و برت رو نگاه کن؟ حتی بویی هم ازش نمیاد!
پس
آروم باش... مسلط و استوار...
با شش دانگ صدایت روبروی شیر سنگی فریاد بزن: شکستنی عمرش کوتاهه... و بعدش اگه دلت خواست یه کم بغض کن... همین و همین
مرسی
آدمها ترک کردن را دوست دارند ، سرشان را با افتخار بالا میگیرند و میگویند ترک کردم (سیگار را ، نت را ، خانه را ، دوستانم را ، معشوقم را و ...) اما هیچ کس ترک شدن را دوست ندارد، سرشان را پایین میندازند و با همهی غم وجودشان میگویند ترکم کردند ( دوستانم ، خانوادهام ، عشقم و ...) میبینی؟ ما همان آدمهای هستیم که ترک میکنیم اما وقتی کسی ترکمان میکند طوریکه گویا دنیا به آخر رسیده باشد بغض گلویمان را می گیرد !!!..