زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زنده گی

زن چادرسیاه را می پچید دورش

حاجی می گوید: بازم داری می ری سر خاک شوهرت؟

زن آرام سرش را تکان میدهد.
حاجی دست می کشد روی ریش بلندش. پاکت را از جیب در می آورد.
می گیرد رو به زن
می گوید: اینم اجاره این ماه. صاب خونت اومد بده بهش. نبری بدی خرما و گلاب.
دختر از پشت پاهای زن سرک می کشد. زن سر به زیر ایستاده با گردن کج، بی آنکه چیزی بگوید.
حاجی می رود طرف در. می ایستد. عبایش را مرتب می کند. زن دست دختر را می گیرد.
حاجی برمی گردد طرف زن.
می گوید: امشبم می یام.
باد چراغ شکسته جلوی در را تکان می دهد

زن می نشیند روی زمین و چادر سیاهش را می کشد روی سرش ...

نظرات 5 + ارسال نظر
خانمی 1392/01/19 ساعت 12:23

.................

فرشته 1392/02/23 ساعت 11:23

khanomi 1392/02/26 ساعت 11:35

chera baziha majboran be in kar dast bezanan o mayi ke az dor beheshon negah mikonim beheshon begim faheshe????

واقعا چرا؟ فقر؟

khanomi 1392/02/27 ساعت 18:40

shayad
faghr...
niyaz...
kambood...
havas...
chi???

shayad hamash!

[ بدون نام ] 1392/03/08 ساعت 01:45

دیشب گرسنه بود ، دختری که مُرد

چه آسان به خاک پس دادیمش

و همسایه اش زیارتش قبول....

دیشب از سفر رسید ،

مکه رفته بود!.!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد