طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
سلااااااااام دادا ا ا ا ا ااااااش
سلااااااااممممممممم آآآآآآآآآجیییییییییی
جز روزگار من .....
همه چیز را سفید کرده است برف.......
در این شبهای زمستانی
جایی باید باشد برای بودن
تا گرم شوی و تا صبح یخ نرنی!!
آدم ها ذره ذره محو می شوند آرام... بی صدا...و تدریجی
همان آدم هایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت می فرستند
بی هیچ انتظار جوابی
فقط برای اینکه بگویند هستند
و هنوز برای آنها مهم ترینی
همان هایی که برایت بهترین ها را آرزو دارند
همان آدم هایی که همین گوشه کنارها هستند...برای وقتی که دل تو پر درد می شود و چشمان تو پر از اشک...
همان هایی که در خاموشی غم انگیز خود
به جای چشمان تو می گریند
روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است...
گاهی باید با تمام وجود زنانگی ات را خرج کنی
گاهی باید با تمام وجود مردانگی ات را خرج کنی
نه در تخت خواب!
در مشکلات...در با هم بودن ها...در کوتاه آمدن ها...در روزگار سرد و گرم...در ادامه راه حتی پیاده...
آن موقع است که میتوانی به زنانگی ات افتخار کنی
آن موقع است که میتوانی به مردانگی ات افتخار کنی!!
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را...
وقتی ارزش ها عوض میشوند
عوضی ها با ارزش میشوند
این است که دنیای ما این شکلی ست...
امروز آخرین روز از اون 4 ماهی هست ک منتظر پایانش بودم...یک شعر زیبا تقدیم به داداشم بابت کمکهای فراوانش و امید هایی ک بهم میداد...
بی عشق هیچ فلسفه ای در جهان نبود
احساس در "الهه ی ناز بنان" نبود
بی شک اگر که خلق نمی شد "گناه عشق"
دیگر خدا به فکر "شب امتحان" نبود
بنشین دفیق تا که کمی درد دل کنیم
اندازه ی تو هیچکس مهربان نبود
اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند
هرگز کسی هر آچه که میگفت آن نبود
گشتم نبود نیست...تو هم نگرد!
غیر از خودت که با غزلم همزبان نبود
دیشب دوباره از تو چه پنهان دلم گرفت
با اینکه پای هیچ رنی در میان نبود!
(امید صباغ نو)
آهــــــــــــــــــــــــــــایـــــــــــــــ زمستااااااااااننن...
حواست جمع باشد...
که دور تو و تمام شاعرانه هایم را خط خواهم کشید...!
اگر با آمدنت...
او...
حتی یک سرفه کند...!!