دستهایی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به اسمان دعا می کنند.
یادمون باشه نیاز مندا فراموش نشن!
شبای محرم یه دعا کردم و ازش خواستم که برام برآورده کنه
حالا یاد اون دعا افتادم
می بینی؟
خودت بگو چی کنم با این نفس سرکشم؟
یاد یه لطیفه افتادم یهو
چند روز پیش داشتم شبکه دو برنامه کودک نگاه میکردم این لطیفرو گفت:
یه قاشقه بزرگ میشه دندون در میاره میشه چنگال
یکى از رایج ترین انواع استخاره ، استخاره با قرآن است که آن نیز به چند نحوه انجام مى شود:
نوع اول:
اَللّهُمَّ اِنّى تَفَأَّلْتُ بِکِتابِکَ، وَ تَوَکَّلْتُ عَلَیْکَ، فَاَرِنى مِنْ کِتابِکَ ما هُوَ مَکْتُومٌ مِنْ سِرِّکَ الْمَکْنُونِ فـى غَیْبِـکَ.
خدایا به کتاب تو تفأّل مى زنم (و استخاره مى کنم) و بر تو توکّل مى کنم، پس تو نیز از کتاب خود، آن چه در نهان غیب تو پنهان است، به من نشان بده
سپس قرآن را بگشا و از صفحه اوّل سمت راست، سطر اوّل مقصود خودت را از خدا بخواه (1)
-1بحارالانوار، جلد 88، صفحه 241، حدیث1.
www.aviny.com :برگرفته از سایت
بوی گند
خیانت تمام شهر را گرفته
!
مردهای چشم چران
زن های خائن
دخترهای شــ ــهـ ـو تــ ــی
و پسرهای شــ ـهــ ـو تـــ
ـی تر!
پس چه شد ؟
چیدن یک سیب و اینهمه تقاص ؟
بیچاره آدم
بیچاره آدمیت . . .
با بچه ها رفته بودم بیرون تازه اومدم
با این وجود که خندیدم ؛ دوستامو دیدم . . .
با این وجود که الان آنه . . .
با این وجود که با پی سی اومده . . .
اما دلم گرفته . . .
از چی نمیدونم!
ما سم ِ مار را با پادزهر خنثی می کنیم
اما سم ِ کلمات را چه گونه؟
نمی دانم!
حالم خوب نیست!
حسین پناهی
برخیز تا قرار بگیرم
پیغامی از بهار بگیرم ...
ای خاک پای نعل سمندت ، سوارها !
شولای خویش را بتکان از غبارها !
ای آخرین مکاشفه ! ای اولین شهود !
سبزینه پوش دره ی گردو چنارها ...
تفسیر لافتائی انسان عصر من !
سر می نهند حکم تو را ذوالفقارها
مقصود قاصدانی و معشوق عاشقان
محبوب لم یزالی پروردگارها
شوری بگیر و شعر مرا سرزنش مکن
موعود لحظه لحظه ی لیل النهارها
صیاد اگر تویی ، صنما صید کن مرا
آهو اگر منم چه خوش است این شکارها
حسنت به اتفاق ملاحت مرا گرفت
فرمانروای کشور ابرو کنارها !
تنها نه در سپیده دم جمعه ها ، که ما
هر روز هفته ندبه بخوانیم ، بارها ...
این هم قسمتی از شعر " تفسیر لافتایی ... " از حافظ ایمانی
برگرفته از وبلاگ: ستاره زد . . . سلام کن
یاد حرف خواهرم افتادم
می گفت: حدودای 2 ماه پیش بود که از سر کار داشتم برمی گشتم گفتم با اتوبوس بیام
کنارم یکی از اون دخترایی نشسته بود که فکر می کرد با آرایش عروسک میشه!
می گفت هی حرف زد هی حرف زد!
گفت دانشجوی رشته شیمی تو مقطع دکتراس!
خلاصه . . .
دو ماهی گذشت تا اینکه امروز دوباره تو اتوبوس دیدمش ؛ خوب چهرشو به یاد داشتم!
البته اینبار یه صندلی دیگه نشسته بود و کنار یه بنده خدای دیگه!
می گفت تو اتوبوس حرف از جرم و جنایت بود! یهو این خانم دکترای شیمی خیلی با صدای بلند و رسا برگشت گفت:
نیست که من وکلات می خونم خوب اینجور چیزارو درک میکنم! :دی
خواهرم میگفت من ترکیده بودم از خنده!
اینم یجورشه دیگه!
زنگ زدم به سامانه گویای شهرداری میگم خداوکیلی شما اندازه گاو شعور دارین؟
میگه چرا؟
براش توضیح دادم جای اینکه بگه بله رسیدگی میشه میگه ببخشید حق با شماست اما من شماره پیمانکارو میدم همین حرفه اندازه گاو شعور ندارینو زنگ بزنید به پیمانکارمون بگین!
خدا وکیلی مملکته داریم؟
مثلا آدم میره زیارت اهل قبور تا آروم بشه اما مگه میزارن؟؟؟!
نیم ساعت موندم پشت ترافیک اونم کجااااااا . . . !!!!!!!!
کوره داهاتی به نام همدان!
این پیمانکارای شهرداری همدان به نظر من ببخشیدا اندازه گاو شعور ندارن!
آخه مردک بی شعور بعدظهر پنج شنبه موقعه لکه گیری آسفالت خیابونای اصلی منتهی به گورستانه؟
البته تعجبی نداره ها!
یه شافتالویی بشه شهردار این شهر پیمانکاراشم باید اینظور باشن دیگه!
عب نداره از این تف و لعنتا جمع کنید ببینیم چی میشه آخرش!
یه عمر بعد از حال این روزام
یه پیرمردم توی ِ یه کافه
بارون دلم می خواد ،هوا اما
مثل موهای دخترت صافه
حسین غیاثی