دیشب که تو رایدکال برام جشن تولد گرفته بودن یه تصنیف زیبا گذاشتن که عاشقش شدم!
حالا این تصنیف زیبا تقدیم به شما . . .
لینک دانلود - اینجا
حس خوب گوش کردن تصنیف عطر خاطره ها از حسین بخیاری و خوانده کتاب بار دیگر ، شهری که دوست میداشتم - نادر ابراهیمی
شب تولدمان ؛ تولدمان مبارک . . .
شاید این جمعه . . .
از صبح آزادی شادمهر و فکر کنم 200 باری گوش دادم!
چه حس قشنگی . . .
بانو با شنیدن این آهنگ و بردن نام مولا اشک امونش نداد . . .
تازه از خواب بیدار شدم یه جوریم!
دلم هوای سرودهای انقلابی مدرسه رو کرده!
زنگ تفریح که در می اومدیم میزاشتن تا زمانی که بریم سرکلاس . . .
تنها حالی هم که شامل همه بچه ها میشد تعطیل شدن دو ساعت آخر بود که می رفتیم برای دیدن نمایش!
یادش بخیر . . .
اینجا ؛ فاصله یک عشق تا عشق بعدی . . .
یک نخ سیــگار است!
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد:
سارا …
دخترک خودش رو جمع و جور کرد ، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت:
بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد ، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه ، می خوام در مورد بچه بی
انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد ، بغضش رو به زحمت قورت
داد و آروم گفت:
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می
دن.
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون
نیاد.
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح
گریه نکنه.
اونوقت…
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره
که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم.
اونوقت قول می دم مشقامو . . .
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد.
اه اه اه
این همدانیا چقدر نجس و پیس رانندگی میکنن!
حالم دیگه داره بهم میخوره!
دریغ از یه استانبول شعور و ادب!