اینجا ایران است!
کشوری که مرد
هایش
جوری نگاه به
اندامت و پاهایت میکنند که از زندگی خسته میشویی!
همیشه هم همان
پسری که میگوید به فکر تنت نیست بیشتر دنبال رنگ لباس زیرت میگردد!
آری اینجا ایران
است ؛ 100% اسلامی
آنقدر اسلامی
که مردهایش به بهانه شلوغی مترو آنقدر خودشان را بهت میمالند که ارضا شوند!
همان جایست که
در تاکسی پیرمرد آرام پشت دستش را به پاهایت میکشد
همان بهشتی که
روی خط عابر پیاده بخواهی عرض خیابان را طی کنی کلکسیونی به عشق تنت ترمز میزنند
همان جای که در
دانشگاه آزاد اسلامی استاد هایش برایت تیک میزنند ؛ 20 را میدهند به شرطی که اهل شیطنت
باشی
حرف زیاد است
من فرصت نوشتن دارم ولی شانه های تو دیگر کشش این سنگین غم ها را ندارد , آن روی
سکه بود که میخواستی!
گفتی تو ماه را دوست نداری بابایی؟!
گفتم خیلی دوستش دارم
گفتی از ماه آسمان دلت بگو
گفتم برای اینکه از ماه تمام دلم بگویم ؛ بگذار دمی و درنگی ببینمت
پرده توری را کنار زد و من دیدمش
همان ماه من بود که می خندید
خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار بر روی ستون سنگی نوشتم
موسم اندوه که می رسد ماه را نگاه کنید!
و همان جا نشستم و یک دل سیر دیدمش
دیدمش...
دیدم...
حالا دیگه خوب می دونم
که ماه همون ماه شوخ و فتدان
سی بردن دل ماس
که خال کنج لبونش
هی ماه
ماه
برو
برو
که مهمون قشنگ
تو خونه دارم امشب. . .
پ.ن:متن بالا قسمتی از اشعار مجتبی معظمی است که توسط پرویز پرستویی در آلبوم بابایی دکلمه شده است برای دیدن متن کامل و شنیدن کامل آلبوم می توانید به اینجا بروید.
از دختره میپرسم: حالت چطوره ؟
میگه:میجی
یوجی !!
اولش فکر
کردم داره چینی ژاپنی حرف میزنه
نگو منظورش
این بوده: مرسی ، تو چی . . . !
:-j
جهان سوم جایی هستش که هر وقت سرعت اینترنت کمه به جای تماس با پشتیبانی باید به تقویم نگاه کنیم که ببینیم چه روز مهمیه!!!
واستا دنیا من میخوام پیاده شم
همینجا...؟
بله لطفا!
چند میشه؟
کجا سوار شدی؟
دهه شصت بود...
برو داداش...
صلوات برفست...
عجب شب تاریکی . . .