زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

یکی بود یکی نبود

آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند!
همانجایی که گفتند:

یکی بود یکی نبود!

فلسفه

فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند . . .

کمک

اگر صدقه خود را در سطل زباله بریزید زودتر بدست مستحق میرسد تا در صندوق صدقات!

قفس

یکى قفسمو پاک کنه بوى مردار ازش میاد!!!

بفهم!

سیگار بکش
مست کن
بغض کن
گریه کن
دق کن
ولی
با ادم بی ارزش درد و دل نکن... فهمیدی؟

لبانت کو؟

این وزن نارس
صد هزار لقمه
طلب است؛
ای تو مغروض،
لبانت کو؟

نوید شفیقی

کودکی

همه چی داشت خوب پیش می‌رفت ؛ که یهو به خودمون اومدیم دیدیم بزرگ شدیم!

اینجا ایران است!

اینجا ایران است!
کشوری که مرد هایش جوری نگاه به اندامت و پاهایت میکنند که از زندگی خسته میشویی!
همیشه هم همان پسری که میگوید به فکر تنت نیست بیشتر دنبال رنگ لباس زیرت میگردد!
آری اینجا ایران است ؛ 100% اسلامی
آنقدر اسلامی که مردهایش به بهانه شلوغی مترو آنقدر خودشان را بهت میمالند که ارضا شوند!
همان جایست که در تاکسی پیرمرد آرام پشت دستش را به پاهایت میکشد
همان بهشتی که روی خط عابر پیاده بخواهی عرض خیابان را طی کنی کلکسیونی به عشق تنت ترمز میزنند
همان جای که در دانشگاه آزاد اسلامی استاد هایش برایت تیک میزنند ؛ 20 را میدهند به شرطی که اهل شیطنت باشی
حرف زیاد است من فرصت نوشتن دارم ولی شانه های تو دیگر کشش این سنگین غم ها را ندارد , آن روی سکه بود که میخواستی!

موسم اندوه که می رسد ماه را نگاه کنید!

گفتی دل را از آواز عشق سر ریز کن تا ببینی که . . .
گفتم که همه دنیا کف دستی بیش نیست
گفتی و انسان همیشه رفیق اندوه نیست روزهای قشنگ هم هست!
گفتم به جان تو که از همین عصرهای قشنگ تابستانی ؛ تنها دلی عاشق به عشق تو مونده است و بس
گفتی پس از لبخند و مهر ؛ از عشق و مهربانی بگو
گفتم اگر از عمرم دمی مانده باشد و آنی ؛ آن آن هم از آن تو . . .

گفتی تو ماه را دوست نداری بابایی؟!
گفتم خیلی دوستش دارم
گفتی از ماه آسمان دلت بگو
گفتم برای اینکه از ماه تمام دلم بگویم ؛ بگذار دمی و درنگی ببینمت
پرده توری را کنار زد و من دیدمش
همان ماه من بود که می خندید
خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار بر روی ستون سنگی نوشتم
موسم اندوه که می رسد ماه را نگاه کنید!
و همان جا نشستم و یک دل سیر دیدمش
دیدمش...
دیدم...
حالا دیگه خوب می دونم
که ماه همون ماه شوخ و فتدان
سی بردن دل ماس
که خال کنج لبونش
هی ماه
ماه
برو
برو
که مهمون قشنگ
تو خونه دارم امشب. . .


پ.ن:متن بالا قسمتی از اشعار مجتبی معظمی است که توسط پرویز پرستویی در آلبوم بابایی دکلمه شده است برای دیدن متن کامل و شنیدن کامل آلبوم می توانید به اینجا بروید.

بازهم

لبخند زدی
شکر ارزان شد
آغوشت را هم باز کن
تا قیمت خانه بشکند...

دی

غضنفر با شریکش
یتیم خونه تاسیس میکنن ، روز اول جلسه اولیا مربیان میزارن

فین

کاش دل آدم هم عین دماغ بود وقتی میکرفت فین میکردی وا می شد:دی

سرعت اینترنت

حس میکنم یواش یواش داریم به جهان چهارم تبدیل میشیم

می دونید؟

باید بنویسم اما از چی؟

شما می دونید؟

عجبا

از دختره میپرسم: حالت چطوره ؟
میگه:میجی یوجی !!
اولش فکر کردم داره چینی ژاپنی حرف میزنه
نگو منظورش این بوده: مرسی ، تو چی . . . !

:-j

حرف هشت ریشتری

جهان سوم جایی هستش که هر وقت سرعت اینترنت کمه به جای تماس با پشتیبانی باید به تقویم نگاه کنیم که ببینیم چه روز مهمیه!!!

اینجا

جلوتر نیا!

خاکستر می شوی

اینجا دلی را سوزانده اند . . .

تموم شد رفت

واستا دنیا من میخوام پیاده شم
همینجا...؟
بله لطفا!

چند میشه؟

کجا سوار شدی؟
دهه شصت بود...
برو داداش...

صلوات برفست...

لعنت

دوباره سنگینم . . .

لعنت به من و این . . .

لعنت!

شب

عجب شب تاریکی . . .