زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

تف به این زندگی

یه روز یه پیرمرد بهم گفت:

دنیات زشته ؛ رفتم کنار آب تا دنیامو تو آب ببینم... این دنیای منه بعد اون روز

سکوت من به خاطر شخصیت منه وگرنه خیلی ها زیر سئوالن به ولله

اونروز استاتوس زدم: زندگی خیلی خر است!

و این یعنی بی نهایت از زندگی متنفرم ؛ بعضی وقت ها که میرم تو اتاقم و غرق فیسبوک و دنیای مجازی میشم از فرط سر دردام ؛ بی خوابیام ؛ دردام . . . وقتی به مامانم و خواهرم که تنهایی نشستن تلوزیون نگاه میکنه فکر میکنم دلم میگیره ؛ وقتی به خودم نگاه میکنم که بوی تعفنم داره خفه ام میکنه دلم میگیره

هیچ حرفی از واقعیت ها نمیزنم چون اینجا جاش نیست ؛ اما تو شاهد باش و ناظر که بعدها باهم بشینیم حساب کتاب کنیم که کی به کی بدهکاره!

یا زهرا

دعوا سر سربند یا فاطمه بود....
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد
پرسیدم: دنبال چی میگردی؟
گفت: سر بند یازهرا...
گفتم: چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه!
گفت: نه!...
آخه من مادر ندارم!!!

گریه

با هر فاصله از هم
به دنیا آمده باشیم
گریه هامان
هم سن و سال همند