زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

عصا

مادر گفت:

نرو ، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد

پسر گفت: هرچه تو بگویی

فقط یک سؤال:

میخواهی پسرت،  عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا ؟!

مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد....

رفت و شهید شد !

نا آرام

این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد

آسمانش را 
هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...

رسول یونان

رو سیاهی

تو کریمی ؛ تو غفوری

چی دارم غیر خجالت؟

هرچی بخشیدی بازم من

جرمو اشتباه آوردم . . .

یا رب

این منم عبد گنه کار

این تویی خدای غفار

ای خدا بحق حیدر

آبرومونو نگه دار

خواهش بزرگتری هست

که میگن با سر بزیری

پیش مولا روز محشر

آبرومونو نریزی

دیده هارو یا رب ندیده گیر

گناهامو امشب ندیده گیر

بخاطر حیدر بگو بمیر . . .