زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

سفر

تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت

رو سیاهی

تو کریمی ؛ تو غفوری

چی دارم غیر خجالت؟

هرچی بخشیدی بازم من

جرمو اشتباه آوردم . . .

یا رب

این منم عبد گنه کار

این تویی خدای غفار

ای خدا بحق حیدر

آبرومونو نگه دار

خواهش بزرگتری هست

که میگن با سر بزیری

پیش مولا روز محشر

آبرومونو نریزی

دیده هارو یا رب ندیده گیر

گناهامو امشب ندیده گیر

بخاطر حیدر بگو بمیر . . .

داغ

آنقدر داغ به جانم ، که دماوند منم

- دل همه گرفته . . .

هوای خونه ابریه

بیست و سه

بیست و سه روز درد در به دری

بیست و سه هفته خودکشی کردن

بیست و سه ماه خسته ام کردی

بیست و سه سال طاقت آوردن

گریه

با هر فاصله از هم
به دنیا آمده باشیم
گریه هامان
هم سن و سال همند


خیس

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد….
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم …

شرشر

با وجود اینکه صدای اسپیکر زیاده اما صدای شرشر بارون قشنگ به گوش میرسه . . .

بازی

موزیکش با دل آدم بازی میکنه!

باران

امروز باز دوباره باران آمد
از همان هایی که به شیشه می خوردو با هر قطره اش
خاطرات تو پررنگ تر می شود
از همان هایی که صدایش بلندترین و زیباترین
آواهاست
آری
دوباره باران آمد
اماتو نیامدی
واین تلخ ترین حقیقت امروز من است.

بعدها

بعدها برتمام قبرهای این شهر بوسه بزن شاید بیاد بیاوری کجا مرا جا گذاشتی...
من در تنهاترین قبر این شهر خفته ام ..
صدای کلاغها را میشنوی..؟؟
دارند برایم فاتحه می خوانند...

کشتن

دیگر هیچ خودکاری جرأت نوشتنت را ندارد
نام تو زخمیست
و هر قصه ای را به کشتن خواهد داد . . .

امشب . . .

احساس بـچـه ای رو دارم که رفـتـه تـو کــوچــه تــا بـازی کـنــه ، ولـی کــسـی بـازیــش نـمـیــده!
انگار واقعا زندگی بازیم نمیده


- امشب بارونیم . . .

تمومش کن

گاهی ...
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند
پشتش را کند به دنیا ...
پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید:
من ، دیگر بازی نمیکنم ... !

بغض

گاهی مجبوری بُغضت را با یک مقدار آب فرو بِبَری و بگویی خدا…..بزرگ است!!!

خاطره

در روزهای خوبتان بدانید که
همین خاطرات
بعداً شما را دیوانه میکند

آخ

لبخند تو معجزس ؛ معجزه کن دوباره . . .

دلت

دلت که گرفته باشد
با صدای دسـتفروش دوره گرد هم گریه می کنی چه برسه به صدای بارون !!!

خسته

اینا که تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن . . . آدمایی ان که با خاطره هاشون زنده ان
دیوونه نیستن فقط یکم خسته ان . . .

مرد!

مرد بغض نمیکند ...
مرد گریه نمیکند ...
مرد نمی شِکند ...
فقـــــط سیگاری روشن میکند ؛
و آرام و بی صدا لابلای دود و شعر میمیـــــــرد