زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

پوچ

یجوریم!

حس نوشتن دارم اما ذهنم خالیه!

حس پوچی و گنگ بودن بهم دست داده

دق

میخندم!
دیگر تب هم ندارم .  

داغ هم نیستم .  

به یاد تو هم نیستم
سرد شده ام ؛ سرد سرد
می ترسم شاید دق کرده باشم....
کسی چه می داند

مردن

خـســـته ام
تــنـــم کــمــی مُـــردن مـیـخواد

کام

کام بده سیگار لعنتی
من امشب به جز تو کسی رو ندارم ...

لعنت

اههههههههههههه لعنت به من

سنگین

عجیب سنگینم!

غل و زنجیر سختی بافتم . . .

دلتنگ

بازم روز جمعه!

دل تنگ اون روزهایی شدم که می تونستم از ته دل بخندم .

سر درد

سر درد عجیبی گرفتم دو ساعته برم یه آرام بخش بخورم!

کار

وای که چقد کار ریخته رو سرم!

کسی!

من کسی را می شناسم که هرگز نمی خندد . . .

حتی زمانی که می خندد!

لعنت

دوباره سنگینم . . .

لعنت به من و این . . .

لعنت!

شب تولدمان

شب تولدمان ؛ تولدمان مبارک . . .

استراحت

هی رفیق...
بیا کمی استراحت کنیم
مزرعه ای که استراحت کرده ؛ محصولی عالی میده


خیلی درس خوندم یکم استراحت کنم:دی

دل پیچه

دل پیچه هم به سر دردم اضافه شد!

افتضاح

حالم اصلا خوب نیست . . .

بی خوابی دیشب ؛ اتفاق صبح ؛ داستان عصر و اینم از ماجرای شب!

حالت تهوع دارم . . .

شب

شب دراز است و مخملی بیدار:دی

بازم میام چند ساعت دیگه

مدل

مدل جدید!

خنثی

حالم نه خوبه نه بد

امتحانات و اون تصادف لعنتی به کل اعصابمو بهم ریخته . . .

و یه سری مسائل دیگه . . .

نوشتن آرومم میکنه

می نویسم!

شکر

امروز منم و منم و من . . .
و خدا  . . .
و شادم به وسعت دنیا . . . 
شکر...
شکر...
شکر...

جیغ های آسایشگاه

خود را در این روز ها بر باد رفته میدانم.....