زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

نا آرام

این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد

آسمانش را 
هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...

رسول یونان

پیر

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

همیشه تو . . .

تو نبودی اذیتم کردند

زندگی سخت کودک آزار است

خواب

تو را در خواب عریان دیدمو ای وای عریان تر خودم بودم

تمام مردمان دشنام میدادند

تمام کوچه ها مردم سر از پرده دریده ؛ با نگاهی ثابت و ساکن به ما لیچار می گفتند

من از فرط حقارت به دیواری که از تف بود و از کاهگل به سختی تکیه می دادم

گمانم دست خود را نیز در موهای زردو درهم کاهگل فرو چون مار می بردم

نگاه کوچه از بالای تیرک تیره و خاموش بر ما بود و گویا یک کلاغی هم در آن بالا ترق تق تق به سیمای چراغ مرده نوک میزد

و اما خوب یادم نیست!

هوا مه بود و ابری خیس که از بی آبی نفرت نمی بارید ؛ می غرید!

تو از پشت درخت خاطره در کوچه پیچیدی و من را نیز پاییدی

و از هر شاخه از من دم به دم برگ درخت فاجعه پایین فرو می ریخت

همه زرد و شکسته زیر پاها خرد و له میشد

و باد سرده دلشوره تمام خرده ها را لحظه لحظه با خودش می برد

درخت کوچه عریان بود و برگ حادثه از شاخه ها پایین فرو میریخت

و باد خیس پاییزی بادبانهای اسارت را از خاک بر می داشت

و آنک در زمین پست دیگر سوی فرو می زاشت . . .  بر می داشت . . .  فرو می زاشت!

من آنک در کنارت یا که شاید! نه در آغوشت نشسته بودمو چشمان من به بن بست حصار تنگ اینک بود

و گویا در خاموشی مدت مرا هم باد و باران های خاکستر ز یاد کوچه برده بود!

باطله

کاغذ باطله شدند
برگه های دفتر شعرم
در خانه تکانی امسال
شاید به درد شیشه ها بخورند ...

گاهی

گاهی باید وسایلت را جمع کنی، چمدانت را ببندی و بی‌خبر بروی. مقصد هر جایی می‌تواند باشد. اصلش آدم باید دل نبستن را بلد باشد. تمرین کند رفتن را.

*قیصر امین‌پور

گل من

تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :
تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !

فرصتی نمانده است

فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است ،
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین ، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین
زمین
نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...

"                                      گروس عبدالملکیان "

حافظ

ﮔﺮ ﻫﻤﭽﻮ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻡ ﺷﻮﯼ
ﺍﯼ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺧﺮﺍﺏ ﺑﺎﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺷﻮﯼ

ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﻮﺯﯾﻢ
ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﻨﺸﯿﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﺷﻮﯼ

حافظ

لبت

بگـــــــــذار بمیــــــــــرم ...
وقتی که لبت بوی سیگار میدهد
در حالی که میدانم سیگاری نیستی !!!

چشم من

چشم ِ من حرمت ِ اشکاتو نگه دار
می دونی چندتا غروبُ گریه کردی؟
قطره قطره آب شدن ثانیه هامون
بس که لحظه های ِ خوبُ گریه کردی

داغونم باز

شب، ماه، دریا
و ماهی‌گیری تنها؛
بی ‌تور و بی‌قُلّاب.

آغوشَ‌ت را باز کن دریا
خودت را می‌خواهم این‌بار

زخمـی ام

می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که پدر؛ تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند
تنـها چیزی که می شکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...
حسین پناهی

چشم هات

چشم هات ...تیغی آبدیده !!و من ، باز مانده ی نسلی که قتل عام شد

برایم دعا کن

برایم دعا کن!چشمان تو گل آفتابگردانند
به هر کجا که نگاه کنی، خدا آنجاست
هزارمین سیگارم را روشن می کنم ...پس چرا سکته نمی کنم؟ نمی دانم ....
حسین پناهی

میدانی؟

میدانی ؟

بعضی ها را هر چقدر بخوانی خسته نمی شوی !

بعضی ها را هر چه قدر گوش دهی عادت نمی شوند ! بعضی ها هرچه تکرار شوند ،

باز بکرند و دست نخورده !

دیده ای !؟

شنیده ای !؟

بعضی ها "بی نهایت اند"...

من می خوام برگردم به کودکی!

تا کجا من اومدم ؟!

چطوری برگردم ؟!

چه درازه سایه م

چه کبودِ پاهام

من کجا خوابم برد ؟

یه چیزی دستم بود

کجا از دستم رفت ؟!


من می خوام برگردم به کودکی

قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم

سایه مو دنبال نکنم ...


-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه ، کفش برگشت برامون کوچیکه

:: پابرهنه نمی شه برگردم ؟!

-- پل برگشت توان وزن ما رو نداره ،

برگشتن ممکن نیست

:: برای گذشتن از نا ممکن کیو باید ببینم ؟

-- رویا رو

:: رویا رو ؟!

رویا رو کجا زیارت بکنم ؟

-- در عالم خواب

:: خواب به چشمام نمی یاد

-- بشمار ،

تا سی بشمار ؛

1 و 2

:: 1 و 2

-- 3 و 4

:: 3 و 4

-- 5 و 6

:: 5 و 6

-- 7 و 8

:: 7 و 8

-- 9 و 10

:: 9 و 10

...


من کجا خوابم برد ؟!

من کجا خوابم برد ؟!

من می خوام برگردم به کودکی ! ...

که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره، خب، پشت سوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی؟ کجا؟
کی؟ کجا؟
می خواستم، میخواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!

من!
من باید برگردم،
تا تو قبرستون ده، غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق، سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب، لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه،
من باید برگردم تا به مادرم بگم، من بودم که اون شب،
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم، من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم، باشه باشه، نمی خواد کولم کنی!
گندوما رو تو ببر، من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا، نرم تا اون ور کوه!
من می خوام برگردم به کودکی!

 

                                                                "حسین پناهی"

 

یاد

همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه . . .

مهربان

دوورتر بایست!
مهربان که می‌شوی
بیش‌‌تر دلم تنگ می‌شود.

رضا کاظمی

بهار

می وزد،می کَنَد درختان را،این بهار است یا زمستان است؟

بعد می بارد آرام آرام،شاید از کرده اش پشیمان است!