زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

خانم وکیل!

یاد حرف خواهرم افتادم

می گفت: حدودای 2 ماه پیش بود که از سر کار داشتم برمی گشتم گفتم با اتوبوس بیام

کنارم یکی از اون دخترایی نشسته بود که فکر می کرد با آرایش عروسک میشه!

می گفت هی حرف زد هی حرف زد!

گفت دانشجوی رشته شیمی تو مقطع دکتراس!

خلاصه . . .

دو ماهی گذشت تا اینکه امروز دوباره تو اتوبوس دیدمش ؛ خوب چهرشو به یاد داشتم!

البته اینبار یه صندلی دیگه نشسته بود و کنار یه بنده خدای دیگه!

می گفت تو اتوبوس حرف از جرم و جنایت بود! یهو این خانم دکترای شیمی خیلی با صدای بلند و رسا برگشت گفت:

نیست که من وکلات می خونم خوب اینجور چیزارو درک میکنم! :دی

خواهرم میگفت من ترکیده بودم از خنده!

اینم یجورشه دیگه!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد