طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
همواره انتظار میکشم روز موعودی را که با خورشید خواهی آمد و نام تو را تمام درختان ؛ گاه بهار زمزمه خواهد کرد و تو ای آفتابی ترین در این تاریکی! ببار و از روشنی,از خوبی,ازدانایی,از عشق و از ایمان و از امید برایمان بگو.
اکنون که زبان از لب میترسد و شب از روز,اشک در چشم ها یخ بسته و دستها ملتمسانه تو را می جوید و هدایت تو را طلب میکنک.اکنون که شامگاهان آغشته است به کلاغانی شب رنگ به دنبال چشمان خورشیدیت,ما دست به دی برمیداریم و نرگس ها آمدنت را از نسیم میجویند.
حضرت موعود! آیا کویر تشنه جانمان را به ضیافت پاک و روشن باران دعوت نمیکنی؟
برای خواندن ادامه متن به ادامه مطالب مراجعه نمایید.
ای همیشه جاودان!بیا که در این بن بست هر کوچه ای,دیده ی تری از پس دریچه ای تاریک,انتظار تو را میکشد.
غروب های دیگر جمعه های انتظار,صدای حزن انگیز دعای سمات را در بغض سرخ آسمان می پراکند و این لحظات ملکوتی مرا بیشتر و بیشتر مشتاق دیدار تو می نماید.
ای مایه تسلی,ای دوست!
اکنون که گاهواره زمین,سنگین و خوفناک,بالای لای ظلمت,بالای لای غم,زین سو به سوی دیگر می رود.طنین گام های روشن و وعده داده ی توست که پروانه های غمگین را دوباره آزادی و اشتیاق پریدن می بخشد و نخل های پریشان را نام تو ,چون آفتاب ,آغاز آشنایی با زندگی ست.
بیا و سینه دردمند زمین را از درد و رنج آزاد گردان و عدل وعده داده شده را برایمان در هاله ای از نوری جاودان به ارمغان بیاور که دیدگان اشکبارمان را با تمام جمعه هایی که آمدند و تو نیامدی دخیل بسته ایم .
دلمان گرفت از این همه ستم,از این همه غم.انتظار کی به سر می آید ای امام قائم والی وجود دائم.
هر جمعه دست به دعا بر می داریم و دردمندانه و از عمق جان از پروردگار جهان می خواهیم آمدنت را ای آفتاب تابنده ی مهربان !
می دانم روزی خواهی آمد و در یکی از همین جمعه های دور یا نزدیک خواهی آمد با اسب سرخ در برابر خورشید و از مقابل من .
بی صبرانه به انتظار میکشم آمدنت را ! یا مولا یا صاحب الزمان !
بی صبرانه به انتظار میکشم آمدنت را ! یا مولا یا صاحب الزمان !
آدم آفریده شد.... آدم گناه کرد.... آدم رانده شد.... آدم دعا کرد.... دعا کرد.... و منتظر ماند...... منتظر ماند.... و هنوز هم آدم دعا می کند و منتظر می ماند. اما این بار این انتظار خیلی طولانی شده غنچه ها باز شدند و پژمرده شدند روزها و فصل ها از پی هم گذشتند جمعه ها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما خبری از یار نشد. توی این لحظه های بی قراری اشک چشمانم نگران است چشمانم هنوز منتظر است منتظر روزهای با تو بودن آقا جان پس کی می آیی ؟ مگر نگفتی عصر جمعه می آیی؟
آقا جان فکر نمی کنی دیر شده؟ آنقدر دیر شده که دیگر شمار روزها از دستمان خارج است. آآآآآااااااه ای کاش پرسیده بودیم آخر کدام جمعه می آیی؟ اما با این حال همچنان ندایی می گوید: لحظه ی دیدار نزدیک است.
جمعه های انتظار
همواره انتظار میکشم روز موعودی را که با خورشید خواهی آمد و نام تو را تمام درختان ؛ گاه بهار زمزمه خواهد کرد و تو ای آفتابی ترین در این تاریکی! ببار و از روشنی,از خوبی,ازدانایی,از عشق و از ایمان و از امید برایمان بگو.
اکنون که زبان از لب میترسد و شب از روز,اشک در چشم ها یخ بسته و دستها ملتمسانه تو را می جوید و هدایت تو را طلب میکنک.اکنون که شامگاهان آغشته است به کلاغانی شب رنگ به دنبال چشمان خورشیدیت,ما دست به دی برمیداریم و نرگس ها آمدنت را از نسیم میجویند.
حضرت موعود! آیا کویر تشنه جانمان را به ضیافت پاک و روشن باران دعوت نمیکنی؟
برای خواندن ادامه متن به ادامه مطالب مراجعه نمایید.
ای همیشه جاودان!بیا که در این بن بست هر کوچه ای,دیده ی تری از پس دریچه ای تاریک,انتظار تو را میکشد.
غروب های دیگر جمعه های انتظار,صدای حزن انگیز دعای سمات را در بغض سرخ آسمان می پراکند و این لحظات ملکوتی مرا بیشتر و بیشتر مشتاق دیدار تو می نماید.
ای مایه تسلی,ای دوست!
اکنون که گاهواره زمین,سنگین و خوفناک,بالای لای ظلمت,بالای لای غم,زین سو به سوی دیگر می رود.طنین گام های روشن و وعده داده ی توست که پروانه های غمگین را دوباره آزادی و اشتیاق پریدن می بخشد و نخل های پریشان را نام تو ,چون آفتاب ,آغاز آشنایی با زندگی ست.
بیا و سینه دردمند زمین را از درد و رنج آزاد گردان و عدل وعده داده شده را برایمان در هاله ای از نوری جاودان به ارمغان بیاور که دیدگان اشکبارمان را با تمام جمعه هایی که آمدند و تو نیامدی دخیل بسته ایم .
دلمان گرفت از این همه ستم,از این همه غم.انتظار کی به سر می آید ای امام قائم والی وجود دائم.
هر جمعه دست به دعا بر می داریم و دردمندانه و از عمق جان از پروردگار جهان می خواهیم آمدنت را ای آفتاب تابنده ی مهربان !
می دانم روزی خواهی آمد و در یکی از همین جمعه های دور یا نزدیک خواهی آمد با اسب سرخ در برابر خورشید و از مقابل من .
بی صبرانه به انتظار میکشم آمدنت را ! یا مولا یا صاحب الزمان !
بی صبرانه به انتظار میکشم آمدنت را ! یا مولا یا صاحب الزمان !
آدم آفریده شد....
آدم گناه کرد....
آدم رانده شد....
آدم دعا کرد....
دعا کرد....
و منتظر ماند......
منتظر ماند....
و هنوز هم آدم دعا می کند و منتظر می ماند.
اما این بار این انتظار خیلی طولانی شده
غنچه ها باز شدند و پژمرده شدند
روزها و فصل ها از پی هم گذشتند
جمعه ها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما خبری از یار نشد.
توی این لحظه های بی قراری اشک چشمانم نگران است
چشمانم هنوز منتظر است منتظر روزهای با تو بودن
آقا جان پس کی می آیی ؟
مگر نگفتی عصر جمعه می آیی؟
آقا جان فکر نمی کنی دیر شده؟
آنقدر دیر شده که دیگر شمار روزها از دستمان خارج است.
آآآآآااااااه ای کاش پرسیده بودیم آخر کدام جمعه می آیی؟
اما با این حال همچنان ندایی می گوید:
لحظه ی دیدار نزدیک است.