طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
جنون غروب... تو هوا چیز سردی موج می زند بوی یخ و کرختی. تمام روز یه زندگی ساختم و حالا خورشید پایین می آید تا خرابش کند. افق خون ریزی دارد و شستش را می مکد شست کوچک قرمز از نظر دور می شود و درباره ی این زندگی -رویای زنده بودنم- با خودم فکر می کنم می توانم مثل سیبی آسمان را بخورم. ولی بهتر است از اولین ستاره بپرسم: من این جا در این خانه چه می کنم؟ چه کسی جوابم را می دهد؟ ها؟!
جنون غروب... تو هوا چیز سردی موج می زند بوی یخ و کرختی. تمام روز یه زندگی ساختم و حالا خورشید پایین می آید تا خرابش کند. افق خون ریزی دارد و شستش را می مکد شست کوچک قرمز از نظر دور می شود و درباره ی این زندگی -رویای زنده بودنم- با خودم فکر می کنم می توانم مثل سیبی آسمان را بخورم. ولی بهتر است از اولین ستاره بپرسم: من این جا در این خانه چه می کنم؟ چه کسی جوابم را می دهد؟ ها؟!