زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

هیچ

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشمهایم پایین

عشق را در کجای دلم .....

پنهان کرده ای که:

هیچ دستی به آن نمیرسد

نظرات 2 + ارسال نظر
شوهرجان 1390/12/22 ساعت 23:16 http://pws.blogsky.com

گاهی وقتها یک جمله کوتاه اینقدر حالم را بد می کند که اول برای چند ثانیه داغ می شوم بعد سردم می شود یخ می کنم و می لرزم،بعدترش هم بغضی بزرگ حجم گلویم را پر می کند نفسم تنگ میشود،چشمانم تار میشود،قطره های اشک نا خواسته گونه هایم را می پوشانند...
گاهی یک جمله تنها یک جمله کوتاه باعث می شه احساس کنم که شکسته ام،که خورد شده ام،که نابود شده ام و دیگر نیستم!
میبینی واژه هایت هرجند کوتاه،هر چند ساده با من چه می کند؟!

شوهرجان 1391/01/20 ساعت 17:20 http://pws.blogsky.com

هیچ

من و تو در برهوتی که چشممان را هیچ ـ
گرفته ، آمده ایم ابتدای صدها هیچ

بهشت کوچک خود را به هیچ بخشیدیم
و آمدیم که ثابت کنیم دنیا هیچ

کدام بار امانت ؟ کدام راحت جان؟
چه داده عشق به ما جز بلا ! خدایا؟ هیچ

فقط همین که گذشت و زمانه ثابت کرد
هزار آدم مجنون بدون حوا هیچ

چه بود راز تولد وزیستن تا مرگ؟
سفر به اجبار از هیچ مبدایی تا هیچ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد