زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

حال و هوای حوصله ابریست

تو بگو از چیه این دنیا بنویسم آخه؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
شوهرجان 1390/12/23 ساعت 00:44 http://pws.blogsky.com

از دل گرفتگی، از بارون.
باران نه میگم بارون که همش رو سرمون میباره...
که داغانمان کرده!!!

بنویس بارون... اصن تو بنویس باران...چه فرقی میکنه؟

باران آمد ... آن مرد در باران آمد؛
اما نه ... بگذار تکرارها را رها کنیم، بگذار عادت ها را ترک کنیم، بگذار هنجارها را بشکنیم ...

آن زن در باران آمد ... با کوله باری از عشق ... با کوله باری از امید ...

و چقدر محتاج آغوشش بودم ... آن زن در باران آمد و من ... در آغوشش باریدم ...

خودم 1390/12/23 ساعت 01:34 http://web

ازمریضی من بنویس . از آب دماغ . از آبریزش . مریضم. نه این که مرض داشته باشم. مریضم. سرماخوردگی. آب ریزش. آب بینی. آب دماغ که اصلاً آب خوبی نیست. از معدود آب هایی است که خوب نیست. بدنم سست شده. بی حال و کرخت. سر درد و سر گیجه. تنم بوی الکل می دهد. فکرم به جایی بند نمی شود. اوضاع هم به هم ریخته اساساً. مشتری می آید و قرص سردرد می خواهد. راننده تاکسی روی داشبوردش نوشته کجایند مردان بی ادعا؟ مدام هم یک چیزهایی از دختری که جلو نشسته است را نگاه می کند. حالش خراب است. البته مریض نیست. چون آب دماغش نمی آید. مرض دارد. سکه به شدّت جفتک می اندازد. تلوزیون آهنگ های دفاع مقدس پخش می کند. مادرم برای پدرم فال می گیرد. نوشته به دختر مورد علاقه ی خود خواهی رسید. پدرم لبخند می زند. هوا سرد شده. آسمان آبش نمی آید. آسمان هم مرض دارد انگار. نمی دانم. زمین و خاک مزخرف و لجنیست. آسمان حق دارد تحریک نشود. دانشگاه می گوید وام گرفته ام و باید پسش بدهم. می گویم نگرفتم. می گوید حق با شماست ولی الان پول را بدهید تا بعداً پسش بدهیم! آب دانشگاه نمی آید. دانشگاه هم مرض دارد. خبر اصغر فرهادی هنوز به صدا و سیما نرسیده. فیلم می بینم. کار که به محبت می رسد در اتاق باز می شود. اوضاع بدیست. مریضم. آب ریزش. آب بینی.

فرشته 1390/12/23 ساعت 21:58

چرا دیگه دل گرفتگیاتو با من قسمت نمیکنی؟

شوهرجان 1391/01/19 ساعت 01:53 http://pws.blogsky.com

نمیدونم چرا هی میام نوشته های قبلیت رو با وجودی که برات کامنت گذاشتم می خونم و باز به دلم میشینه و باز هم دوست دارم با وضع فعلیم یه کامنت دیگه بذارم.
اولش گفتم شاید چون پست جدید نداری و من هم مشتاقم نظر بدم پس اجبارا باید واسه نوشته های قبلیت کامنت بذارم ! ولی واقعیتش اینه که من دوست دارم با نوشته هات محاوره کنم هی بخونم و هی جواب بدم و همون تکرار مجدد با نظر جدید. در کل فهمیدم خاصیت نوشته هات اینجوریه... به هر حال ممنون که بهم قدرت دوباره سر زدن میدی....سعید جون . ممنونتم خالصانه

امیر عزیز واقعا حس نوشتن ندارم
نمی دونم چم شده!
واقعا تو بگو از چیه این دنیا بنویسم؟!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد