طفلی بنام شادی دیریست گم شده
با چشمهای روشن براق
با گیسوئی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد ما را خبر کند
اینهم نشانی ما:
یکــسو خلیج فارس ؛ ســوی دیگر خزر
اینجا وبلاگ دوم منه و بیشتر اینجا برای ثبت وقایع و حرفهای روز مرمه
به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس:
" شاید ارزش بعضی حرفها در لحظه قابل فهم و دریافت برای همگان نباشد اما دلیلی برای نگفتنشان و ثبت نکردنشان نیست "
- استفاده از مطالب این وبلاگ منوط به کسب اجازه از صاحب آن است.
ادامه...
ازمریضی من بنویس . از آب دماغ . از آبریزش . مریضم. نه این که مرض داشته باشم. مریضم. سرماخوردگی. آب ریزش. آب بینی. آب دماغ که اصلاً آب خوبی نیست. از معدود آب هایی است که خوب نیست. بدنم سست شده. بی حال و کرخت. سر درد و سر گیجه. تنم بوی الکل می دهد. فکرم به جایی بند نمی شود. اوضاع هم به هم ریخته اساساً. مشتری می آید و قرص سردرد می خواهد. راننده تاکسی روی داشبوردش نوشته کجایند مردان بی ادعا؟ مدام هم یک چیزهایی از دختری که جلو نشسته است را نگاه می کند. حالش خراب است. البته مریض نیست. چون آب دماغش نمی آید. مرض دارد. سکه به شدّت جفتک می اندازد. تلوزیون آهنگ های دفاع مقدس پخش می کند. مادرم برای پدرم فال می گیرد. نوشته به دختر مورد علاقه ی خود خواهی رسید. پدرم لبخند می زند. هوا سرد شده. آسمان آبش نمی آید. آسمان هم مرض دارد انگار. نمی دانم. زمین و خاک مزخرف و لجنیست. آسمان حق دارد تحریک نشود. دانشگاه می گوید وام گرفته ام و باید پسش بدهم. می گویم نگرفتم. می گوید حق با شماست ولی الان پول را بدهید تا بعداً پسش بدهیم! آب دانشگاه نمی آید. دانشگاه هم مرض دارد. خبر اصغر فرهادی هنوز به صدا و سیما نرسیده. فیلم می بینم. کار که به محبت می رسد در اتاق باز می شود. اوضاع بدیست. مریضم. آب ریزش. آب بینی.
نمیدونم چرا هی میام نوشته های قبلیت رو با وجودی که برات کامنت گذاشتم می خونم و باز به دلم میشینه و باز هم دوست دارم با وضع فعلیم یه کامنت دیگه بذارم. اولش گفتم شاید چون پست جدید نداری و من هم مشتاقم نظر بدم پس اجبارا باید واسه نوشته های قبلیت کامنت بذارم ! ولی واقعیتش اینه که من دوست دارم با نوشته هات محاوره کنم هی بخونم و هی جواب بدم و همون تکرار مجدد با نظر جدید. در کل فهمیدم خاصیت نوشته هات اینجوریه... به هر حال ممنون که بهم قدرت دوباره سر زدن میدی....سعید جون . ممنونتم خالصانه
امیر عزیز واقعا حس نوشتن ندارم نمی دونم چم شده! واقعا تو بگو از چیه این دنیا بنویسم؟!
از دل گرفتگی، از بارون.
باران نه میگم بارون که همش رو سرمون میباره...
که داغانمان کرده!!!
بنویس بارون... اصن تو بنویس باران...چه فرقی میکنه؟
باران آمد ... آن مرد در باران آمد؛
اما نه ... بگذار تکرارها را رها کنیم، بگذار عادت ها را ترک کنیم، بگذار هنجارها را بشکنیم ...
آن زن در باران آمد ... با کوله باری از عشق ... با کوله باری از امید ...
و چقدر محتاج آغوشش بودم ... آن زن در باران آمد و من ... در آغوشش باریدم ...
ازمریضی من بنویس . از آب دماغ . از آبریزش . مریضم. نه این که مرض داشته باشم. مریضم. سرماخوردگی. آب ریزش. آب بینی. آب دماغ که اصلاً آب خوبی نیست. از معدود آب هایی است که خوب نیست. بدنم سست شده. بی حال و کرخت. سر درد و سر گیجه. تنم بوی الکل می دهد. فکرم به جایی بند نمی شود. اوضاع هم به هم ریخته اساساً. مشتری می آید و قرص سردرد می خواهد. راننده تاکسی روی داشبوردش نوشته کجایند مردان بی ادعا؟ مدام هم یک چیزهایی از دختری که جلو نشسته است را نگاه می کند. حالش خراب است. البته مریض نیست. چون آب دماغش نمی آید. مرض دارد. سکه به شدّت جفتک می اندازد. تلوزیون آهنگ های دفاع مقدس پخش می کند. مادرم برای پدرم فال می گیرد. نوشته به دختر مورد علاقه ی خود خواهی رسید. پدرم لبخند می زند. هوا سرد شده. آسمان آبش نمی آید. آسمان هم مرض دارد انگار. نمی دانم. زمین و خاک مزخرف و لجنیست. آسمان حق دارد تحریک نشود. دانشگاه می گوید وام گرفته ام و باید پسش بدهم. می گویم نگرفتم. می گوید حق با شماست ولی الان پول را بدهید تا بعداً پسش بدهیم! آب دانشگاه نمی آید. دانشگاه هم مرض دارد. خبر اصغر فرهادی هنوز به صدا و سیما نرسیده. فیلم می بینم. کار که به محبت می رسد در اتاق باز می شود. اوضاع بدیست. مریضم. آب ریزش. آب بینی.
چرا دیگه دل گرفتگیاتو با من قسمت نمیکنی؟
نمیدونم چرا هی میام نوشته های قبلیت رو با وجودی که برات کامنت گذاشتم می خونم و باز به دلم میشینه و باز هم دوست دارم با وضع فعلیم یه کامنت دیگه بذارم.
اولش گفتم شاید چون پست جدید نداری و من هم مشتاقم نظر بدم پس اجبارا باید واسه نوشته های قبلیت کامنت بذارم ! ولی واقعیتش اینه که من دوست دارم با نوشته هات محاوره کنم هی بخونم و هی جواب بدم و همون تکرار مجدد با نظر جدید. در کل فهمیدم خاصیت نوشته هات اینجوریه... به هر حال ممنون که بهم قدرت دوباره سر زدن میدی....سعید جون . ممنونتم خالصانه
امیر عزیز واقعا حس نوشتن ندارم
نمی دونم چم شده!
واقعا تو بگو از چیه این دنیا بنویسم؟!