زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

مثل همیشه من

گاهی چقـــــــدر دلت
برای یک خیال راحـــــــــت تنگ می شود.....!

نظرات 6 + ارسال نظر
شوهرجان 1391/01/30 ساعت 14:29 http://pws.blogsky.com

برایت مرده بودم

خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد / و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت / ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد ؟

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 14:30 http://pws.blogsky.com

زیر چتر مهربانی ات

مرا پناه می دهی ؟

بارانی ام امروز ...

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:11 http://pws.blogsky.com

نــامــت را...
خــاطـراتــت را...
بــو سـه هـایــت را...
و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را...
هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
...یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش...

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:17 http://pws.blogsky.com

زندگی

سقف

یه چای تلخ

یه گونه ی خیس

یه تخت خالی

یه لبخند گوشه ی لبت

تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو

ما

نیلیا

باغ آبعلی

درخت گیلاس

ترس از تاریکیت

یه بغل محکم

تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو

قدم زدن

ساندویجای فری کثافت

درخت گردویی که منو فرستادی بالاش

سیب

آهنگ "تو نزدیکی "

رژلب

اتاق سرد

تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو

دستای کوچولو

نو یان

اتاق درهم برهمت

قایم شدن زیر تخت

کوه

دریا

جنگل

محمود آباد

تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو

کیش

کشتی یونانی

قایق موتوری

ساحل بکر

رد پاهات

شب پر ستاره

من و تـــــ ـــ ــــــ ـــ ــ ـ ــو و تنهایی ...

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:18 http://pws.blogsky.com

دلم فـــــال می خواهـــــد
قهـــــوه ...
تــاروت ...
نمی دانــــــم ؟!
هر چه باشــــــد
هر چه نقـــــش تـــــو را
در این روزهـــــای بــیرنــــگ ... ......
پــــر رنــــگ کنــــد !
دلم پــر است
از این همــــــه روزهــــــای خـــــــــالی!!!

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:34 http://pws.blogsky.com

گاهے ؛ فقط گاهے

دلت تنگ میشه براے / یه آغوش / ، اونم خشکُ خالے !

نه دستے ، نه نوازشے ، نه حرف عاشقانهـ اے !

دلت تنگــ میشه که :

سرت ُ بذارے روے اون / سینهـ ے ستبر/ و به اندازه تمام روزهایے که

قرار نباشه ؛ تمام روزهایے که قراره این آغوش سَهم یکے دیگه باشه

گریهـ کنے و بو بکشے و ریه هاتــُ پُر از زندگے کنے ...

و تو اما هنوز خالے باشے از دست نوازشگرش !

چرا که شاید ، فقط شاید

اعتبیاد پیدا کنے به بودن به دور از رؤیایش ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد