زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

هنر

بزرگترین هنرم اینه... همه چیز رو می بینم و ساکتم....

نظرات 16 + ارسال نظر
فرشته 1391/01/30 ساعت 12:01

آفرین به مردونگیت....

فرشته 1391/01/30 ساعت 12:07

وقتی کاری از دستمون بر نمیاد بهترین کار اینه که خودمونو بسپاریم دست خدا...خودش وکیل ماست و فقط اعتماد ما رو میخواد...

آخ اگه من بهش اعتماد میکردم..............تو اشتباه منو تکرار نکن...

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 14:26 http://pws.blogsky.com

هنرمندی دیگه...

راستی پس چرا ایندفعه موضوع سیگار نداری؟
کلی برات کامنت سیگاری داشتم D:

با رژ لبے از کینـﮧ لبانم را سرخ میکنمــــ
پاکت سیگارم کجاست....؟
میخوام دود کنم همـﮧ مردانگیت را.....

*

زیر سیگاری پر از فیلتر سیگار
یک لیوان
یک استکان چای نصفه
یک جیگر سوخته
یک خستگی تکراری
... با یک سیستم نفتی
یک تخت خواب خالی از خواب
اینها سهم من از این زندگیه.
حالا به هر جرمی که می خواهی منو ببر جهنم...!!!

سیگارم تموم شده

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 14:33 http://pws.blogsky.com

مینویسم دوستت دارم و قایمش میکنم..!

تو به درد زندگی نمیخوری

تو را باید نوشت و گذاشت

وسط همان شعرها و قصه هایی

که از انها آمده ای…!!

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:07 http://pws.blogsky.com

از دوریتـــ چه خیال هایے مے بافمـ !
هــآے دل خوش باورمــ
چقدر هـنرمندانهـ زجـر میکشے !
از کمـآل المـُلکــ زیبـــا تـَر ...

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:09 http://pws.blogsky.com

چه جالب
ناز را میکشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم
که بتوانیم
دست بکشیم

شوهرجان 1391/01/30 ساعت 15:15 http://pws.blogsky.com

به تو که فکر می کنم

بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ...

افسوس... ....

شوهرجان 1391/01/31 ساعت 10:04 http://pws.blogsky.com

سلام
سعید جان نظرت راجع به پست زیر چیه؟

http://bikarii.blogfa.com/

224 تا کامنت داره!

بله خوندم!
بسیار بسیار بی ادبانه و زشت بود جواب بعضی کامنت هاش!
البته بگم اکثرشون دروغ نگفتم!
بعد به جواب کامنتهای جنس مونث توجه کن!
بیچاره آقایون! اینجا هم . . .
بنظرم همچین فردی به چنین اخلاقی شغل آزادم براش زیاده چه برسه به شغل دولتی و اداری!
وسلام

شوهرجان 1391/02/03 ساعت 14:20 http://pws.blogsky.com

میخام نظرتو راجع به این کاریکاتورها بدونم
http://hooshbari90pariskocholo.blogsky.com/1391/01/28/post-385/

[ بدون نام ] 1391/02/03 ساعت 14:20

مینی بوس بسیج و مرد مست !

مینی بوس پر از بسیجی به سوی کمیته در حرکت بود ، یه مرد مستی که تلو تلو میخورد و منتظر تاکسی بود رو میبینن.
درجا وامیستن و مرد بیچاره رو سوار میکنن که با خودشون ببرن کمیته.
همینکه راه میافتن ، مرد مست به دور و ورش یه نیگاهی میکنه و میگه :
عقبی ها بی شرفن ، جلویی ها بی ناموسن ، سمت راستی ها بی همه چیزن و سمت چپی ها بی پدر و مادرن !

راننده مینی بوس شاکی میشه و همچین میکوبه روی ترمز که همه بسیجی ها روی همدیگه میافتند ! راننده میاد مرد مست رو از زیر دست و پای بسیجی ها میکشه بیرون و میگه ، مردک محارب ضد انقلاب ، اگه جرات داری یه بار دیگه بگو کی بی شرف و بی همه چیز و بی ناموس و بی پدر و مادره !

مسته با کمال خونسردی میگه : من از کجا بدونم ! ... با اون ترمزی که تو کردی ، همه قاطی شدند !

فرشته 1391/02/03 ساعت 23:40

چه فرقی میکند...

در سیرک یا در خانه!

خنده ات که تلخ باشد

دلت که خون باشد........

تو هم دلقکی...

شوهرجان 1391/02/05 ساعت 09:57 http://pws.blogsky.com

پس این رو هم ببین و چیزی نگو........

چه کسی می گوید:
که گرانی شده است؟ دوره ارزانی است!
دل ربودن ارزان، دل شکستن ارزان!
دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان، چه شرافت ارزان!
تن عریان ارزان!آبرو قیمت یک تکه نان، و دروغ از همه چیز ارزان تر!
قیمت عشق چقدر کم شده است، کمتر از آب روان!
و چه تخفیف بزرگی خورده است، قیمت هر انسان!

شوهرجان 1391/02/07 ساعت 09:16 http://pws.blogsky.com

زوربزن،زنجیر را پاره کن ،این زنجیرت نیست که محکم شده

نان گران شده است

بچه ها میگفتند باز پهلوان پنبه آمده،باز آمده معرکه بگیرد وخالی بندی کند

وقتی زنجیر را دور بازوهایت می بستی،هیچکس به چشمانت نگاه نمیکردکه غمها به هم حلقه زده بودند

همه حواسشان به زنجیر بود مبادا کلک بزنی

زور زدی با کلک یا بی کلک زنجیر را پاره کردی

همه برایت دست زدن وهورا کشیدن،اما هیچکس نفهمید این زنجیر نبود که پاره شد

این قلب یک مرد بود

باز هم به شرافت تو که نون بازویت را میخوری

شوهرجان 1391/02/07 ساعت 09:53 http://pws.blogsky.com

سلامتی بچه های بالاشهرکه دستبند طلا دستشون وگردنبند طلاگردنشون، سلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشون! اما به سلامتی تو که لبخندت برام طلاست و ناراحتیت طناب دار.

شوهرجان 1391/02/07 ساعت 10:14 http://pws.blogsky.com

غمگینم
..
..
..
..
... ..
..
..
همانندِ مادری که کودک بیمارش
با لبخند به او میگوید: امسال،
سین هشتم سفره ی ما
سرطان
من است :(

سلام دوست عزیز
تو وبلاگتون نوشته ها هر چند گاهی کوتاه اما آدم و به فکر میندازن... خوشحال میشم به منم سر بزنید و تبادل لینک داشته باشیم...

منم مدتی پیش تمرین سکوت میکردم و موفق هم شدم اما این هنر در من پایدار نماند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد