زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

رضایت

هدف ما جلب رضایت شماست،
هدف ما جلب رضایت مشتری است…

اولین بار بود میدیدم،
کاسب های خوب شهرمان؛
یکیشان اینطور نوشته بود:

هدف ما جلب رضایت خداست!

نظرات 16 + ارسال نظر
فرشته 1391/03/19 ساعت 21:18

صلوااااات برای سلامتی داداش سعید....

فرشته 1391/03/19 ساعت 21:19

آخیش چه لذتی داشت خوندنشون.....

مهتاب 1391/03/19 ساعت 21:20

وای چقدر زیبااااااااا
کاش میشد هدف همه ی ما همین باشه
ولی خیلی سخته
یه وقتایی بنده های خدا از خودش برامون مهمتر میشن

شوهرجان 1391/03/20 ساعت 08:26 http://pws.blogsky.com

ببین عزیزم این آخری احتمالا کاسب نبوده!

یاد اون شعر معروف افتادم که میگه: ز من حبیبم خبر ندارد...!

شوهرجان 1391/03/20 ساعت 08:39 http://pws.blogsky.com

آنروز هر چه داد زد و نفس خود را برید، کسى از او یخ نخرید. گرما سرمایه او را آب کرد و دست خالى روانه خانه شد.
فردایش نوشت: هدف ما جلب رضایت مشتری است…
بعضى کاسبى‏ها همه‏اش ضرر است؛ مثل کاسبى او در آنروز گرم.
بعضى کاسبى‏ها نیز همه‏اش سود؛ مثل معامله با خدا!

شوهرجان 1391/03/20 ساعت 09:02 http://pws.blogsky.com

در دیاری که تو آنجا باشی ، بودن آنجا کافیست . . آرزو هـــای دگر ؛ اوج بی انصافیست ...

[ بدون نام ] 1391/03/24 ساعت 15:55

پست سیگاری فراموش نشه.(̅_̅_̅_̅(̲̲̲̲̲̅̅̅̅̅̅(̅_̅_̲̅м̲̅a̲̅я̲̅l̲̅b̲̅o̲̅r̲̅o̲̅̅_̅_̅_̅()ڪے

فرشته 1391/03/28 ساعت 13:50

آخ که زندگی هر روز داره تنهاتر میشه

شوهرجان 1391/03/30 ساعت 09:56 http://pws.blogsky.com

سلام
بخون قلم شیوایی داره...
http://delkok.blogfa.com/post/30

فرشته 1391/03/31 ساعت 13:45

سلام...
حتما یادته اون روز سر ضبط رادیو نمایشگاه ی حرف باعث شد که من چقدررر بهم بریزم؟!
اون حرفو اون اتفاق بهانه ای شد تا یهو بی دلیل یادم بیاد که از زمانی که به خاطر دارم همیشه اطرافیانم چه پشت سرم چه رودررو ازم بد میگفتن و این در حالی بود که من حتی یک لحظه حتی یک لحظه درباره شون توی ذهنم هم فکر بد نکردم! نمیدونم چرا هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدم...اما حرفم الان چیز دیگه ایه..اینکه من بعد از اون قضیه خیلی فکر کردم خیلی زیاد....با خدا خیلی حرف زدم و از اونجایی که خدا همیشه جواب منو میده چند بار در طی این روزها برام نشونه گذاشته...

اولیش همون روز مبعث بود که یهو ی چیزی بهم گفت همین الان پاشو و برنامه اختتامیه رادیو رو گوش کن!

یادته چه حرفایی زده بودیم؟

من رفتنی ایم...از ته دل واسه همه آرزوی خوشبختی میکردم...

همیشه خوب بودن کار آسونی نیست...اعتراف میکنم که همیشه خوب بودنو بلد نیستم....

این حرفا بهم تلنگر زد...ب یادم آورد حرف اون مومنی رو که گفت راه سعادت در این دنیا همین دو کلمه ست:

مرنج و مرنجان....

یادم اومد که "وظیفه" من خوب بودنه...و شاید بشه گفت رسالت همه آدما روی این کره خاکی همینه...

پس نباید به اندازه خوبیمون توقع خوبی داشته باشیم...
به قول کوروش کبیر هر آنچه در این دنیا هست همواره میان تو و "خداست" نه میان تو و مردم!

پس آرومه آروم شدم...

و امروز که خدا باز هم با من حرف زد! و اتفاقی مطالبی رو خوندم که آرامشمو چندین برابر کرد...

تصمیم گرفتم که فقط یکی از اون مطالبو با تو که ذره ای از وجود خودمی در میون بذارم که تو کامنت بعدی میذارم تا بخونیش

راستی من گریه های خودمو هرچند زیاده دوست دارم چون به شدت منو به فکر فرو میبره...

و باز هم ب این حرف رسیدم که هیچ اتفاقو حرفی تو این دنیا بی دلیل نیست...

فرشته 1391/03/31 ساعت 14:12

تموم روز رو کار میکنیمو آخرشم از زمین و زمان شاکی میشیم که چیزی نداریم! شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:

قیمت ی روز بارونی چنده؟
ی بعد از ظهر دلنشین آفتابی رو چند میخری؟
حاضری برای بو کردن ی بنفشه وحشی توی ی صبح بهاری ی تراول بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟
چرا وقتی رعد و برق میاد زیر درخت فرار میکنی؟ میترسی برقش بگیردت؟ نه اون میخواد ابهتشو نشون بده آخه بعضی وقتا یادمون میره چرا بارون میاد!
اینجوری فقط میخواد بگه منم هستم فراموش نکن که همین بارون که کلافت میکنه که اه چه بی موقع شروع شد کاش چتر داشتم! بعضی وقتا دلت واسه نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک میزنه...هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟!

شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشو روی سر ما گریه میکنه اونقدر که دیگه برای خودش چیزی نمیمونه و نابود میشه؟
هیچوقت از ابرا تشکر کردی؟ هیچوقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرزی میکنه و به موجودات میبخشه؟ ماهانه میگیره یا قراردادی کار میکنه؟

چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته میشه؟! بابت این کارش چقدر حقوق میگیره؟
چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمیاد؟
چرا آبونمان اکسیزن هوا رو پرداخت نمیکنیم؟

تا حالا شده برای اینکه زیر ی درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟

قشنگترین سمفونی طبیعت رو میتونی ی شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی قیمت بلیطش دل تومنه!

فرشته 1391/03/31 ساعت 14:26

خودتو به آب و آتیش میزنی که تابلوی گل آفتابگردونو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت ولی اگه به خودت ی کم زحمت بدی می تونی قشنگترین تابلوی گل آفتابگردونو توی طبیعت ببینی ...گلهای آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمیشه بلکه پر رنگتر هم میشن تازه لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی چون خاک روشو شبنم صبح پاک میکنه و میبره..

تو که قیمت همه چیزو با پول میسنجی تا حالا شده از خدا بپرسی قیمت یه دست سالم چنده؟!
یه چشم سالم چنده؟

چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟

خیلی خنده داره نه؟! و خیلی سوالها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه!

اونوقت تو موجود خاکی اگه ی روز یکی از این داراییهایی رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه میگیری؟ چی خیال کردی؟! پشت قبالت که ننوشتن ، نه عزیز خیال کردی!

اینا همه لطفه، همه نعمته ، که جنابعالی به حساب حق و حقوقت میذاری
اگه صاحبش بخواد میتونه همه رو آنی ازت بگیره..

فرشته 1391/03/31 ساعت 14:37

اینو بدون اگه ی روز فهمیدی قیمت ی لیتر بارون چنده قیمت ی ساعت روشنایی خورشید چنده ، چقدر باید بابت مکالمه روزانمون با خدا پول بدیم یا اینکه چقدر باید پول بدیم تا بابت کاستی که از صدای بلبل ضبط کردیم تحت پیگرد قانونی قرار نگیریم اون وقت میفهمی که چرا داری تو این دنیا وول میخوری....

این متن که من به چند قسمت تقسیمش کردم برات به من گفت نگا کن همه آفریده های خدا دارن بدون چشمداشت به تو مهر و محبت میدن بعد تو میگی چرا من مهر میدم اما مهر نمیگیرم؟!!!!!!!!!!

خدا به من گفت تو بابت چیزی که دلیل انسان بودنته از من پاداش میخوای؟!!!!!

تاااازه از همه مهمتر یادم اومد که بابا من لیلی خدام...خدا عاشق منه....خدا به من ی امانتی داده که با اون زمینشو گرم کنم...یعنی همون عشق...

خدا گفت : اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود...

بابت کتاب لیلی تا ابد عاشقتم....

شوهرجان 1391/04/01 ساعت 08:23 http://pws.blogsky.com

یا الله... اینجا چه خبره؟
هی آقاهه چرا آپ نمیکنی؟
مردم رضایت خودشون از خداشون رو چرا باید واسه تو شرح بدن؟ اصلن با چه ادبیاتی؟!

به نفعته که آپ کنی. همین الان! {آیکون یک آدم با تیرکمان سنگی}

شوهرجان 1391/04/01 ساعت 08:53 http://pws.blogsky.com

این با چه زبانی چه حرف میزنه؟!
http://hava3kaal.persianblog.ir/1388/8/

نگار 1391/08/12 ساعت 01:26

من و خدا هر روز صبح فراموش میکنیم...
او خطاهای من را و من لطف او را...
فرشته جان واقعا حرفاتون زیبا بود . لذت بردم...

خدا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد