زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی در بوته هیچ

تارنگاشت های سعید ایلخانی مهوار

زندگی

برای تحمل هر سختی تنها فکر کردن به یک واژه کافیست: زندگی!

نظرات 10 + ارسال نظر
فرشته 1391/04/17 ساعت 10:09

آفرین آره باید زندگی کرد

شوهرجان 1391/04/31 ساعت 02:15 http://pws.blogsky.com

وارد کوچه ای شدم که پیری از آن خارج میشد.
گفت: فرزندم نرو،این کوچه بن بست است.
به حرفش اعتنا نکردم و رفتم، مغرور و مستانه...
به ته کوچه رسیدم، پیرزن راست میگفت بن بست بود
به سرکوچه که برگشتم،از پیرزن خبری نبود
و من چقدر پیرشده بودم!

فرشته 1391/05/05 ساعت 12:42

وقتی میام اینجا و میبینم هنوز به روز نشده دلم میگیره

احساس میکنم مثل ی تیکه چیز به درد نخور گوشه انباری افتاده و داره خاک میخوره...وقتی که هم ب روز میشه انگار فقط رفتی تو انباری چراغو روشن کردی...ی نیگا بهش انداختی و..بعد دوباره تنها رهاش کردی....اینجوری آدم دوس داره بده نون خشکی با خودش ببرتش حداقل انباری ی کم خلوت میشه....تازه اونم با خودش میگه بازم خوبه نون خشکی دوسم داشت...

تنهــــــــــــــــــــایــــــــــــی بــــــــــــــــد دردیـــــــــــــه.................

آجی نوشتن که نه!
حتی کپی پیست کردن یه مطلبم دل میخواد . . .
واسم دل و دماغی نمونده

مهتاب 1391/05/10 ساعت 02:04

برای تحمل زندگی به چی باید فکر کرد...

فرشته 1391/05/17 ساعت 12:41

داداش سعید من هروقت دلش میگیره وبلاگ مینویسه...نوشتنو دوس داره..وبلاگاشو خیلی دوس داره...آجی فرشته ی سعید هر وقت میخواد حال و هواش عوض شه این وبلاگو ورق میزنه...از اول تا آخر...الان طبق معادلات ریاضی به این نتیجه میرسیم که:

آجــــــــی فرشتـــــه عـــــــــاشـــــــق داداش سعــــــیدشه......بــــــــله...

خب حالا همه ی دنیا فهمیدن که من عاشقتم..خیالم راحت شد..



شوهرجان 1391/05/24 ساعت 01:46 http://pws.blogsky.com

هیس!!!
آرومتر....الان من هم فهمیدم....

اصلا نه... داد بزنید... سعید ما خواستنیه!

بابا خوش به حالللللللللل من

سلام دوست خوبم
با ترانه ی جدیدم به روزم
سورپرایز....
منتظرم

فرشته 1391/07/08 ساعت 13:39

سلام زندگی جونم...خودم برات شعر میگم...گوش کن...
.
.
.
.
و ما اصل ها را به هم ریختیم
و در کوچه ی فرعی عشق،دل باختیم
و از رنگ ها دست شستیم
و بی رنگی آغاز کردیم...

و با وازه ها تشنگی را نشاندیم

تو گفتی که: ای جان!
من از خویش رفتم..

منت گفتم: ای دوست!
تو از دست رفتی
و با حرفهایی از این دست، "اعجاز" کردیم
..

نه از مذهب و کیش گفتیم
نه از آرزوهای بی حاصل خویش گفتیم
نه از جیب شرع گرانمایه خوردیم
نه در قلک عقل چیزی پس انداز کردیم
..

نه لب روی لب بود
نه دستی در آغوش شب بود
فقط عشق بود آنچه ابراز کردیم
..

نه گرمای تن را
نه سرمای نایافتن را
تو عاشق تر از من
من عاشق تر از تو...
.
و این گونه اما دری تازه در عاشقی باز کردیم...

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
فوق العاده بود آجی
محشر 5 بار خوندمش
مرسی

آرزو 1391/07/22 ساعت 12:03

در صورتی که زندگی کردن و بلد باشیم عزیزم

نگار 1391/08/12 ساعت 00:58

سرسری رد شو و زندگی کن
دقت... (د ق ت ) میدهد...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد